معنی زیاد حرف زدن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
حرف زدن. [ح َ زَ دَ] (مص مرکب) سخن گفتن. تکلم (در تداول عامه). گفتن. گفت وگو کردن. تکلم کردن:
چگونه چشم تو در خواب حرف میگوید
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب.
صائب.
دیمی حرف زدن
دیمی حرف زدن. [دَ / دِ ح َ زَدَ] (مص مرکب) حرف مفت و بیخود و بی معنی زدن. حرف زدن بدون تعقل و تفکر و بی آنکه عواقب حرف خود را در نظر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
حرف مفت زدن
حرف مفت زدن. [ح َف ِ م ُ زَ دَ] (مص مرکب) سخن گزاف و بیهوده گفتن.
حرف گنده زدن
حرف گنده زدن. [ح َ ف ِ گ ُ دَ / دِ زَ دَ] (مص مرکب) سخن بزرگتر از دهان زدن. بر زبان راندن سخنی که شخصیت گوینده را بزرگتر از واقع نشان دهد، برای خودنمائی.
فرهنگ معین
(~. زَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) سخن گفتن.
فرهنگ فارسی هوشیار
گفتن دوییدن (مصدر) سخن گفتن تکلم کردن.
فرهنگ واژههای فارسی سره
سخن گفتن
کلمات بیگانه به فارسی
سخن گفتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
تکلم کردن، سخن گفتن، گفتگو کردن، اختلاط کردن، گپزدن،
(متضاد) گوش دادن، استماع کردن، سخنرانی کردن، صحبت کردن،
(متضاد) مستمع بودن، بروزدادن، اعتراف کردن
فارسی به عربی
تکلم، قل، کلام
فارسی به ایتالیایی
parlare
واژه پیشنهادی
چانه اش گرم شد
معادل ابجد
371